معنی خم قیر اندود

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

قیر اندود

(صفت) قیر اندوده: نه هوایی کدر و گرد آلود بروی از ابر یکی خیمه شوم. بسته اندر قفسی قیر اندود منظر دیده ز دیدار نجوم.


اندود

‎ کاهگل که بر بام و دیوار کشند گلابه، (اسم) در ترکیب بمعنی (اندوده) آید: زر اندود سیم اندود گل اندود.


قیر

یونانی تازی گشته گژف هم آوای برف زفت گژف (اسم) جسم جامد غیر متبلور سیاه رنگی که سطح شکستگی آن مانند شیشه ناصاف است و در اماکن نفتی قدیمی یافت می شود. ترکیب قیر همان ترکیبات قیر همان هیدروکربورهای نفت است که در نتیجه اکسید اسیون حالت جمود را پیدا کرده است. قیرهای طبیعی که به نام مومیایی و زفت رومی نیز نامیده می شوند و وزن مخصوص آنها بین 1 , 1 و 2 , 1 و سختی آنها کم و تقریبا 2 می باشد علاوه بر ترکیبات هیدروکربور در ترکیب آنها ازت و اکسیژن و حتی گوگرد هم وجود دارد. در طبیعت ممکنست قیرهای معدنی یا سنگهای آهکی آمیخته یا آنها را آغشته کرده باشد و در این صورت به نام آسفالت طبیعی نامیده می شوند. ساختن آسفالت مصنوعی هم با استفاده از همین آسفالتهای طبیعی صورت می گرفته. در پالایشگاههای نفت در ته دیگهای تصفیه مقادیر هیدروکربورهای خمیری با جامد باقی می ماند و آن همان قیرهای مصنوعی است که به بازار عرضه می شود و همه خواص قیرهای طبیعی را دارد. در بناها جهت جلوگیری از نفوذ رطوبت قیر به کار می برند. قیر در حدود 100 درجه حرارت ذوب می شود زفت رومی مومیایی قیر طبیعی حجر قیر اشبنت قطران نفت: کمندست گیسویش همرنگ قیر همی آید از دو لبش بوی شیر یا مانند (مثل) قیر. بسیار سیاه.

فارسی به انگلیسی

عربی به فارسی

قیر

قیر خیابان , اسفالت , قیر معدنی , زفت معدنی

تعبیر خواب

قیر

دیدن قیر درخواب، دلیل روزی بود. اگر بیند قیر داشت، دلیل که به قدر آن مال یابد. اگر بیند قیر می خورد، دلیل که به قدر آن چیزی حرام خورد - محمد بن سیرین


خم

خم دیدن زنی بود که از قِبَل او فایده به خانه رسد به قدر نیکی و بزرگی آن. ابراهیم کرمانی گوید: خم سنگین دیدن گنج بود و خم آب دیدن زن توانگر بود. اگر بیند در سرای او خم پر آب بود که از آن آب میخورد، دلیل که مال بسیار بیابد و در راه نیک هزینه کند. اگر خم سرکه بیند، مردی پرهیزکار بود و خم سرکه و روغن، دلیل زیادی مال و توانگری است. خم انگبین مال حلال است، خم آبکامه. دلیل بر مردی بیمار است. خم نفت، دلیل بر مردی فرومایه و چرکین خم دیدن، دلیل بر سلطان بزرگ و ریاست و اصحاب شاه - محمد بن سیرین

لغت نامه دهخدا

قیر

قیر. [ق َی ْ ی ِ] (ع ص) تیرانداز ماهر و زیرک و حاذق در آن. (منتهی الارب).

قیر. (معرب، اِ) جسم جامد غیرمتبلور سیاه رنگی که سطح شکستگی آن مانندشیشه ناصاف است و در اماکن نفتی قدیمی یافت میشود. ترکیب قیر همان ترکیبات هیدروکربورهای نفت است که درنتیجه ٔ اکسیداسیون حالت جمود پیدا کرده است. قیرهای طبیعی که به نام مومیایی و زفت رومی نیز نامیده میشوند و وزن مخصوص آنها بین 1/1 و 1/2 و سختی آنها کم و تقریباً 2 میباشد، علاوه بر ترکیبات هیدروکربور در ترکیب آنها ازت و اکسیژن و حتی گوگرد هم وجود دارد. در طبیعت ممکن است قیرهای معدنی با سنگهای آهکی آمیخته یا آنها را آغشته کرده باشد و در این صورت به نام آسفالت طبیعی نامیده میشوند. ساختن آسفالت مصنوعی هم با استفاده از همین آسفالتهای طبیعی صورت میگرفته.در پالایشگاههای نفت در ته دیگهای تصفیه مقادیر زیادی هیدروکربورهای خمیری یا جامد باقی میماند و آن همان قیرهای مصنوعی است که به بازار عرضه میشود و همه ٔ خواص قیرهای طبیعی را دارد. در بناها جهت جلوگیری ازنفوذ رطوبت قیر را به کار میبرند. قیر در حدود 100 درجه حرارت ذوب میشود. زفت رومی. مومیایی. قیر طبیعی. حجر قیر. اشبنت. قطران نفت. (فرهنگ فارسی معین).
- قیراندای، که بقیر انداید.
- قیراندود، مقیر. قیراندوده. قیرمالید. اندوده قیر.
- قیراندوده، قیرمالیده.
- قیراندودی، حاصل مصدر است از قیراندود کردن.
- قیرفام، سیاه برنگ قیر.
- قیرگون، بمانندقیر سیاه:
گر ماه تیر شیر نبارید بر سرت
بر قیرگون سرت که فروریخته ست شیر.
ناصرخسرو.
اعلام قیرگون شب به قیروان مغرب رسید. (سندبادنامه).
- قیری، منسوب به قیر. مثل قیر.
- || بسیار سیاه.

قیر. (اِخ) شهری کوچک است [از فارس] و از آب زکان که از کوه دیه خسرویه بر میخیزد مشروب میشود. (نزههالقلوب، مقاله ٔ سوم ص 118، 217).

قیر. (اِخ) قصبه ٔ مرکزی بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد است و آب مشروب آن و آب زراعت اطراف از چشمه و دورشته قنات تأمین میشود. سکنه ٔ آن مطابق آخرین آمار2300 تن است. شغل اهالی زراعت، باغداری و کسب میباشد. از ادارات دولتی بخشداری و ژاندارمری بعلاوه یک دبستان و مسجد و حمام دارد. این قصبه مرکز معاملات طوایف قشقائی است که روغن و پشم و پوست را با قند و شکر و قماش و چینی غالباً معاوضه میکنند. یک بازار و در حدود 40 باب دکان دارد. راه ارتباطی آن با فیروزآبادفعلاً مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


خم خم

خم خم. [خ َ خ َ] (ص مرکب) پیچاپیچ. (یادداشت بخط مؤلف): همیشه کمندی خم خم بر فتراک داشتی. (اسکندرنامه ٔ سعید نفیسی).
خام طبع آنکه می گوید به چنگ و کف مگیر
زلفکان خم خم و جام نبیذ خام را.
سوزنی.


اندود

اندود. [اَ] (مص مرخم، اِمص) کاه گل و گل آوه (گلابه) مالیدن بر بام ودیوار. (انجمن آرا) (آنندراج). || (اِ) کاه گل و گلابه که بر بام و دیوار کرده باشند. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم). پرده ٔ نازکی از کاهگل و گلابه و گچ که بر بام و دیوار سقف خانه مالیده باشند. هر پوشش نازکی که از همه جهت چیزی را احاطه کند. (ناظم الاطباء). کاهگل که بر بام و دیوار کشند. گلابه. (فرهنگ فارسی معین). شید. (یادداشت مؤلف). || مطلا. (آنندراج) (انجمن آرا). || (ن مف مرخم) در ترکیب بمعنی اندوده آید. (فرهنگ فارسی معین):
- آهک اندود، اندوده به آهک. مشرق، قلعه آهک اندود. (منتهی الارب).
- دوداندود، اندوده به دود. آلوده بدود:
ازین مقرنس زنگارخورد دوداندود
مرا بکام بداندیش چند باید بود.
جمال الدین عبدالرزاق (از انجمن آرا).
- روی اندود، اندوده به روی.
- زراندود، مطلا. (ناظم الاطباء). اندوده به زر:
ماغ در آبگیر گشته روان
راست چون کشتیی است زراندود.
رودکی.
که آرایدچه میگویی تو هر شب سبز گنبد را
بدین نورسته نرگسها و زراندود پیکانها.
ناصرخسرو.
وگر گفتار بی کردار داری
چو زراندود دیناری بدیوار.
ناصرخسرو.
همیشه تا که بود باد دشت مهرآگین
همیشه تا که بود مهر گوی زراندود.
مسعودسعد.
چون نسیج سر تابوت زراندود رخید
چون حلی بن تابوت دوتایید همه.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 419).
نگهبان این مار پیکر درفش
زراندود بر پرنیان بنفش.
نظامی.
- || مجازاً تقلبی:
سخن سنجی آمد ترازو بدست
درست زراندود را می شکست.
نظامی.
سیاه سیم زراندود چون ببوته برند
خلاف آن بدرآید که خلق پندارند.
سعدی.
- زراندود کردن، اندودن به زر:
زمین را بچهره زراندود کرد.
نظامی.
بخیری زمین را زراندود کن.
نظامی.
- سیم اندود، مفضض. (ناظم الاطباء). اندوده به سیم. (از یادداشت مؤلف).
- قاراندود، اندوده به قار (قیر). (از یادداشت مؤلف).
- قیراندود، اندوده به قیر.
- گچ اندود، اندوده به گچ.
- گل اندود، اندوده به گل.
- مشک اندود، اندوده به مشک.
- نفت (نفط) اندود، اندوده به نفت:
نصیب دوزخ اگر طلق بر خود انداید
چنان درو جهد آتش که چوب نفت اندود.
سعدی.

معادل ابجد

خم قیر اندود

1015

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری